فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

نی نی نقلی من و بابا

نشستن نقلی

فاطمه یکتا میشینه     ولی باید حواسم بهش باشه که یهو اینجوری از پشت کله نکنه بیافته:     یه بالش میزارم پشتش که اگه افتاد بیافته روش. فکر کنم خودش هم از نشستنش خوشحاله   امروز یه اتفاق خوب افتاد که میتونه یه شروع خییییییییییییلی خوب باشه شروعی که زندگیم رو متحول میکنه!!! داشتم وسیله هامو میچیدم تو کالسکه که با نقلی برم خونه ی مامانینا دیدم یه اس ام اس رو گوشیمه از طرف هیئت دانشگاه اولین جلسه ی کلاس حفظ قرآن امروز در مسجد دانشگاه........... جالب بود!!! چون خودم چند روزی بود که داشتم بهش فکر میکردم آخه یه اس ام اس تکان دهنده راجع به قرآن از طرف حوزه اومده بود به شوهر جان گفت...
30 بهمن 1392

مامان بابام رو مبخوام...

بالاخره خواهر جونم از مکه اومد!!!!!!!! دلم داشت میپکید دیگه!!!!!!!!!! ولی فهمیدیم که طاها جونم اونجا همش مریض بوده و حتی کارش به بیمارستان هم کشیده!!! تمام ظهر با شنیدن این خبر اینجوری بودم بمیرم برات خاله الهی فدات بشم بچم با همون حال مریضش هم شب که رفته بودیم دیدنشون خوشحال بود و میخندید و بازی میکرد... همه بهم گفتن ویروسش خیلی خطرناکه فاطمه یکتا رو نیار منم رفتم گذاشتمش خونه ی مامان بزرگینا 1ساعت بعد خالم زنگ زد و گفت داره گریه میکنه و آروم نمیشه فهمیده شما نیستید من تعجب کردم چون خونه ی مامانم هر چه قدر هم بزارمش و برم براش هیچ مسئله ای نیست آروم میمونه از طرفی هم خالم رو دوست داره فقط خونشون یه مقدار براش ناآ...
27 بهمن 1392

نقلیه شیطون...

آخر هفته قرار شد که خانواده ی شوهر جان به همراه خانواده ی دایی شوهر جان تشریف بیارن خونه ما ما هم دوتایی افتادیم به جونه خونه!!!!!! شوهر جان در حالیکه فاطمه یکتا رو گذاشته بود تو آغوشی جارو برقی میکشید فاطمه یکتا هم کیف میکردا!!!!!!!!!! همش میخندید از آغوشی خوشش اومده بود    مهمونامون رسیدن و فاطمه یکتا کلی از دیدنشون ذوق زده شده بود. اصلا هم حاضر نمیشد بخوابه فقط میخواست بخنده و بازی کنه یه حرکت جدید هم یاد گرفته بود که سرش رو میگذاشت رو سینه ی پدر شوهر جان و خودش رو لوس میکرد. پدر شوهر جان هم واااااااااااقعا از این حرکت خوشش میومد!!!!!!!!!!     نقلی شیطون بلده چه جوری خودش رو تو دل ه...
26 بهمن 1392

اولین بازی!!!!

امروز با نقلی و باباش رفتم حوزه دانشجوییمون. (من وهمسر جان ٤شنبه و ٥شنبه حوزه ی دانشجویی دانشگاه صنعتی شریف  میریم که نقلی رو هم اجازه میدن که ببریمش) خییییییییییییییییییییییییییییییلی خوش گذشت و البته همیشه خوش میگذره چون پر از چیزای خوبه...... جمع بچه های دانشگاه درسای جدید(به خصوص واسه ماهایی که رشتمون هییییییییچ ربطی به این چیزا نداره) . . خدایا شکرت سر کلاس آقای دوانی بودیم. تاریخ اسلام رو مثل یه فیلم با حال انقدر جذاب درس میده که یه وقتایی به خودم میام و میبینم که کلاس تموم شده و من یکریز تو صورت استاد زل زدم دقیقا همین شکلی  یه وقتایی میگم کاش یه کیسه تخمه هم بردارم ببرم سر کلاس یهانقدر هیجانی میشم ک...
24 بهمن 1392

برو جلو دخترم!!!

دارم تلاش میکنم که نقلی سینه خیز بره جلو !!! اگه تا حالا نرفته تقصیر منه زود گذاشتمش تو رورواکش!! دیگه رو زمین وای نمیسه. وقتی میزارمش رو زمین اول گوله میشه این شکلی: بعدش سریعا غلت میزنه و دستاش رو رو هوا نگه میداره این شکلی: بعدش شروع میکنه به نق زدن که بیایید بلندم کنید چونکه از این وضعیت خسته میشه. بعدش هم که ورش میداریم و میزاریمش تو رورواکش به مقصودش میرسه و ذوق زده میشه. در مرحله ی بعد هم بالا پایین میپره تاعروسکش رو بهش بدیم و از گرفتی عروسکش شاد میشه بعدش هم عروسکش رو میخوره و سعی میکنه که شاخ اسب تک شاخش رو بجوه(لثه هاش میخارن) اینجوری با عروسکش بازی میکنه.   امروز بعد مدت...
22 بهمن 1392

شست خوشمزه ی من...

عزیییییزم خیلی خوشگل شستشو میخوره باباش میگفت کثیفه و از دهنش در می اورد ولی من خوشم میومد و میگفتم چی کارش داری بزار بخوره. در اینجا در حال تلاش برای خوردنه!!! دو دستی گرفتتش که بکندش تو دهنش!!! و در اینجا هم بالاخره موفق میشه بگیره و بخوردش. نوش جانت عزیزکم!!! وای بده منم بخورم همشو نخوری!!!!   اینجا هم خوشحال رو شکم باباش نشسته و کیف میکنه.   اینجا هم نقل بودنش رو به نمایش گذاشته!!! آخه تو چگده گشنگی خوشگل من خوشگل من چگده گشنگی از همه رنگی بچه ی گشنگم لپتو بکشم ...
20 بهمن 1392

آرزوهای مامان مائده

برقا رفت!!!!!!!!!! منم داشتم یه فیلم جیم عشقولانه که مال دهه ی فجر بود میدیدم ربطش هم به دهه ی فجر این بود که پسره که عاشق بود یه مبارز انقلابی بود. همش با دختره حرف میزدن و میخندیدن و ... جشم تو جشم و ... اونم جلوی داداش دختره!!!!!!!! تازه دختره چادری هم بود معمولا تو این فیلما از چادر به عنوان ابزاری برای عشوه گری بیشتر استفاده میشه!!!!!!! واقعا قدیما انقد رااااااااحت و به قول خودمون اپن  مایند بودن!!!!!!! همون بهتر که برقا رفت. منم رفتم که یه چایی بزارم دیدم چایساز کار نمیکنه اومدم آب بخورم دیدم آب سرد کنه یخچال کار نمیکنه کتری جاهازمو پیدا کردم چایی بزارم دیدم فندک گاز کار نمیکنه اومدم تو اتاق دیدم بخاری ب...
19 بهمن 1392

عکس 6 در 4 نقلی!!!

صبح نقلی با گریه و بی تابی از خواب بیدار شد. بچم سرما خورده سریع لباس پوشیدیم که ببریمش دکتر گفتیم تو راه بریم عکس گذر نامش رو هم بگیریم.(به امید خدا برا مکمون میخواییم) با چشمای قرمز سرما خورده نمیدونم چرا فکر میکردم که لباسش حتما حتما حتما باید سفید باشه. شوهر جان طفلی رو با بچه مریض ٢٠ دقیقه در پاساژ نگه داشتم و رفتم لباس سفید بخرم. بالخره گیر اوردم یه لباس نارنجی خوشگلم به چشم خورد اونم خریدم. بعد که رفتیم آتلیه عکاس گفت که نباید لباسش سفید باشه!!! من هم نمیدونم چرا یهو وحشت زده و نگران از آتلیه پریدم بیرون از این و اون میپرسیدم که ببخشید این ورا لباس بچه فروشی هست. آخه من به جز لباس سفید برا این بچه لباس نیاوردم.(ع...
19 بهمن 1392

مهمونی خودمونی!!!

امروز ظهر مامانینا و خاله و مامان بزرگ اومدن پیشمون.  خییییلی خوش گذشت. یه کله پاچه مشتی بار گذاشته بودم که دور همی خیلی چسبید. اصلا این غذاها دور همی میچسبن. البته خواهر جونیا نبودن وجاشون خییلی خالی بود. کلا من عاااااشق مهمونییم.   شب به فاطمه یکتا قطره آهن و مولتی ویتامین دادم. معمولا بعدش آب میدم که فاطمه یکتا زد و آب رو رو فرش نازنین  پذیراییمون چپ کرد. من:واااای شوهر جان:چی شده؟ من:هیچیی. آب ریخت رو فرش. بعد اومدم قطره مولتی ویتامین بدم که چند قطرش ریخت رو فرش. من:واااااااااای شوهر جان :چی شده؟ من:یکم قطره ریخت رو فرش شوهر جان:خب یه چیز بزار زیرش من :نمی خواد .وااااااااااااااااااااااییی...
18 بهمن 1392

مسمومیت

مادر فدات بشه الهی چرا مسموم شدی ؟؟؟ یعنی فقط ۱ روز تونستم مامان خوبی باشم. از ظهر که بردمش حموم گریه میکرد و بی تاب بود من هم فکر کردم شکمش سرما خورده و محل ندادم. ولی عصری بدتر شد. با پدر شوهر جان تماس گرفتیم که گفت این علاءم مسمومیته ببینید چی خورده؟؟ که یهو یادم اومد قبل از حموم بهش سوپ مونده ی دیروز رو دادم. دوستان هییییچ وقت اشتباه من رو نکنید و غذای مونده به بچه ندید. مرتبا بهش شیر دادم و خدارو هزار مرتبه شکر الان بهتره. خدا همه مریضا رو شفا بده. ...
17 بهمن 1392